مغز نوزاد در بدو تولد دارای حدود ۱۰۰ میلیارد نورون و نزدیک به ۱۰ برابر آن سلولهای گلیال است. این عناصر طی ماهها و سالهای نخست زندگی، با هدایت سیستمهای انتقالدهنده عصبی دوپامین، نورآدرنالین و سروتونین، شروع به سازماندهی، مهاجرت، اتصال و تمایز میکنند.
در هنگام تولد، حدود ۵۰ تریلیون سیناپس در مغز وجود دارد. در طول سال اول زندگی، با یک جهش وسیع در سیناپتوژنز، این عدد تا حدود ۱۰ برابر افزایش مییابد. متعاقباً، دورهای از هرس سیناپسی (synaptic pruning) رخ میدهد که طی آن اتصالات پرکاربرد تقویت و اتصالات بلااستفاده حذف میشوند. در نتیجه، تا حدود ۲۰ سالگی، تعداد سیناپسها به نیمی از میزان یکسالگی کاهش مییابد.
این فرآیند بهطور ناحیهای و سلسلهمراتبی رخ میدهد:
در ناحیههای حسی و حرکتی، اوج تراکم سیناپسی در حدود ۴ ماهگی است و سپس تثبیت رخ میدهد.
در مقابل، در قشر پیشپیشانی (Prefrontal Cortex) که مسئول کارکردهای اجرایی (Executive Functions) است، اوج سیناپتوژنز در حدود ۱ سالگی بوده و تثبیت نهایی تا اواخر نوجوانی یا اوایل بزرگسالی ادامه مییابد.
به موازات این تغییرات، میلینهشدن (Myelination) آکسونها نیز اتفاق میافتد. میلیناسیون در مسیرهای حسی و حرکتی زودتر آغاز شده و در نواحی پیشپیشانی بهطور قابلتوجهی دیرتر تکمیل میشود.
شواهد تصویربرداری عصبی (Neuroimaging) نشان داده است که محیط در شکلگیری معماری مغز نقش اساسی دارد. مثال کلاسیک، تصاویر مغزی کودکان پرورشگاهی با محرومیت شدید هیجانی و اجتماعی است که نشانگر کاهش حجم قشر مغزی و ساختارهای زیرقشری است.
علاوه بر این، مطالعات اخیر نشان دادهاند که حمایت والدین در سالهای پیشدبستانی اثر مستقیمی بر ساختار مغز دارد. به طور خاص، سطح حمایت و پاسخدهی والدین با افزایش حجم هیپوکامپ در سنین مدرسه ارتباط دارد. این یافته اهمیت محیط عاطفی و تعاملات والد–کودک را در تکامل ساختاری و کارکردی مغز برجسته میسازد.
حوزهی پزشکی کودکان از اواخر قرن نوزدهم تاکنون مسیر تحول چشمگیری را طی کرده است. در ابتدا تمرکز متخصصین اطفال بر بهینهسازی تغذیه، درمان بیماریهای عفونی و پیشگیری از مرگ زودرس کودکان بود. با پیشرفتهای علمی در زمینهی آنتیبیوتیکها، واکسیناسیونهای مؤثر و بهداشت عمومی، بسیاری از بیماریهای شایع دوران کودکی کاهش یافتند یا حتی ریشهکن شدند. همین امر باعث شد توجه بیشتری به تکامل، رفتار و کارکرد خانواده معطوف شود.
در طول این زمان، عوامل جدیدی به عنوان تهدید برای سلامت کودکان شناخته شدند:
سوءمصرف مواد و بیماریهای روانی والدین
قرار گرفتن در معرض خشونت خانگی یا اجتماعی
اثرات نامطلوب تماشای بیش از حد تلویزیون و استفاده افراطی از تکنولوژیهای نوین
افزایش اپیدمیک چاقی در کودکان
و نابرابریهای پایدار اقتصادی، نژادی و قومیتی در سلامت
طبق یک گزارش فنی آکادمی آمریکایی کودکان (AAP) که ۵۸ سال پژوهش را مرور کرده است، این نابرابریهای نژادی و قومیتی در سلامت کودکان گسترده، مداوم، و حتی در برخی موارد رو به وخامت توصیف شدهاند.
بر اساس یافتههای جدید در اپیژنتیک، مشخص شده است که محیط میتواند حتی در دوران پیش از تولد و سالهای اولیه زندگی، مسیر تکامل کودک را تغییر دهد. این تغییرات میتوانند پایدار بمانند و حتی به نسلهای بعدی منتقل شوند. در این چارچوب، ناملایمات دوران کودکی (Adversity) و استرس سمی (Toxic Stress) به عنوان عوامل کلیدی شناخته میشوند که خطر پیامدهای منفی در تکامل شناختی، رفتاری و یادگیری را در طول زندگی به همراه دارند.
پاسخ بدن به استرس بهخوبی شناخته شده است:
فعال شدن محور هیپوتالاموس–هیپوفیز–آدرنال (HPA) و سیستم سمپاتیک–آدرنال–مدولاری (SAM)
ترشح هورمونهای استرس:
هورمون آزادکننده کورتیکوتروپین (CRH)
کورتیزول
نورآدرنالین و آدرنالین
آزادسازی سیتوکینهای التهابی
فعال شدن سیستم پاراسمپاتیک برای ایجاد تعادل و بازگرداندن بدن به هموستاز
افزایش موقت و کنترلشدهی این هورمونها میتواند برای بقا حیاتی باشد. اما افزایش بیش از حد یا طولانیمدت، اثرات مخربی دارد و باعث تغییرات پایدار در ساختار مغز، تنظیم هیجانی و فیزیولوژیک، و عملکردهای اجرایی میشود.
آکادمی اطفال آمریکا (AAP) سه نوع استرس را در کودکان معرفی کرده است:
استرس مثبت (Positive stress): کوتاهمدت، با حمایت والدین یا مراقبین، سازگار و مفید برای رشد.
استرس قابلتحمل (Tolerable stress): شدیدتر از حالت قبل، اما در صورت وجود حمایتهای عاطفی و محیطی، اثرات مخرب آن قابل پیشگیری است.
استرس سمی (Toxic stress): مداوم، بدون حمایت کافی، همراه با ترشح پایدار هورمونهای استرس و پیامدهای منفی جدی در مغز و رفتار کودک.
استرس مثبت معمولاً خفیف تا متوسط است و پاسخ فیزیولوژیکی آن کوتاهمدت و محدود میباشد.
نمونهها: دریافت واکسن یا رفتن به مدرسه در روز اول.
شرط اصلی: حضور یک بزرگسال حمایتگر و مراقب که بتواند اضطراب کودک را کاهش دهد.
پیامد: در صورت وجود حمایت مناسب، این نوع استرس نه تنها آسیبزا نیست، بلکه میتواند رشدمحور بوده و به تکامل سالم کودک کمک کند.
این نوع استرس با قرار گرفتن در معرض رویدادهایی با شدت بالاتر همراه است.
نمونهها: مرگ یکی از اعضای خانواده، بلایای طبیعی، یا طلاق پرتنش.
ویژگی: پاسخ فیزیولوژیکی شدیدتر از استرس مثبت.
پیامد: در صورتی که کودک حمایت عاطفی و پایدار از سوی والدین یا مراقبین دریافت کند، میتواند سازگاری مؤثر داشته باشد و پس از مدتی سطح هورمونهای استرس به حالت پایه بازگردد.
نکته: کیفیت رابطهی حمایتی با والدین یا بزرگسالان تعیین میکند که استرس در دستهی قابلتحمل باقی بماند یا به سمت سمی حرکت کند.
این نوع استرس ناشی از فعالسازی مداوم، شدید یا مکرر سیستمهای استرس بدن است، در شرایطی که کودک از حمایت عاطفی و مراقبت پایدار محروم است.
نمونهها:
سوءرفتار یا غفلت کودک
مشکلات شدید روانی والدین
فقر پایدار و فشارهای اقتصادی
تفاوت اصلی: شدت و تداوم استرس، همراه با فقدان یک فرد حمایتگر که بتواند بازگشت سیستم استرس به حالت تعادل را تسهیل کند.
فعالسازی سیستم رتیکولار مغز → اختلالات خواب
افزایش کاتکولآمینها → اضطراب، اختلال در مرکز سیری (پرخوری یا عدم رشد)، شبادراری و بیاختیاری مدفوع
اختلال در حافظه کاری → تأخیر در دستیابی به مراحل تکاملی و مشکلات یادگیری
کاهش مهار رفتاری → بروز قشقرقها و پرخاشگری
کاهش انعطافپذیری شناختی → مشکلات در تحمل ناکامی، سازماندهی، تمرکز و سطح فعالیت
مطالعهی Adverse Childhood Experiences (ACE) بر روی بیش از ۱۷,۰۰۰ بزرگسال طی ۲۰ سال انجام شد و نشان داد:
بین تعداد استرسهای دوران کودکی و خطر بروز مشکلات سلامت و تحصیلی در بزرگسالی، یک ارتباط قوی و وابسته به دوز (graded association) وجود دارد.
بر اساس گزارشهای اخیر AAP:
استرس سمی دوران کودکی بهطور مستقیم با سبکهای زندگی ناسالم، تداوم نابرابریهای اجتماعی–اقتصادی، و افزایش خطر بیماریهای مزمن در ارتباط است.
علاوه بر تغییرات رفتاری قابل مشاهده، مطالعات انسانی و حیوانی نشان دادهاند که استرس سمی میتواند منجر به تغییرات پایدار و آشکار در ساختار و عملکرد مغز شود.
یافتههای تصویربرداری عصبی و مطالعات حیوانی نشان دادهاند که استرس سمی در اوایل زندگی میتواند معماری مغز را تغییر دهد. این تغییرات شامل:
اختلال در سیناپسزایی و پرونینگ سیناپسی
تغییر در ساختار هیپوکامپ (مرتبط با حافظه و یادگیری)
اختلال در قشر جلوی پیشانی (Prefrontal Cortex) (مرتبط با مهارتهای اجرایی، تمرکز و خودتنظیمی)
تغییرات در آمیگدالا (مرتبط با اضطراب و پاسخ به ترس)
این تغییرات در مدارهای مغزی میتوانند بخشی از ارتباط قوی میان تجارب نامطلوب اولیه و کاهش موفقیت تحصیلی و پیامدهای سلامت در بزرگسالی را توضیح دهند.
استرس سمی در اوایل زندگی نهتنها تکامل طبیعی را مختل میکند، بلکه مدارهای تنظیمی بدن و مغز را در سطح طولانیمدت تغییر میدهد. پیامدهای آن ممکن است تا دههها بعد نیز در حوزههای فیزیولوژی، رفتار و سلامت باقی بمانند.
نکته مهم این است که:
بخشی از مواجهه با استرسهای خفیف تا متوسط برای رشد سالم ضروری است.
کودک در فرآیند کنار آمدن با چالشهای کوچک و با حضور یک مراقب حمایتگر، مهارتهای خودتنظیمی و تابآوری (Resilience) را میآموزد.
مشکل زمانی رخ میدهد که این استرسها شدید، مداوم و بدون حمایت خانوادگی یا اجتماعی باشند.
عنصر محوری استرس سمی، فقدان بافرهای حمایتی است. بنابراین، پزشکان و متخصصان سلامت کودکان نقش کلیدی دارند:
شناسایی عوامل خطر در سطح خانواده یا جامعه (مثل افسردگی مادر، سوءمصرف مواد والدین، خشونت خانگی یا اجتماعی، کمبود غذا، انزوای اجتماعی).
تقویت سیستم حمایتی خانوادهها از طریق راهنمایی پیشگیرانه (anticipatory guidance).
آموزش و تشویق به فرزندپروری مثبت (Positive Parenting).
پیگیری مهارتهای اجتماعی، عاطفی و زبانی کودک در ویزیتهای روتین.
علاوه بر غربالگری تکاملی توصیهشده توسط AAP در ۹، ۱۸، ۲۴ و ۳۰ ماهگی، توصیه میشود که در کلینیکهای اطفال از ابزارهای استاندارد برای شناسایی عوامل خطر خانوادگی و اجتماعی نیز استفاده شود.
به این ترتیب، مداخله زودهنگام میتواند مسیر تکاملی کودک را از خطر تغییرات پایدار ناشی از استرس سمی دور کند.
در ایالات متحده حدود ۱ نفر از هر ۵ کودک در فقر رشد میکند و ۴۲٪ از کودکان فقیر یا نزدیک به فقر هستند.
کودکان فقیرترین گروه سنی جامعه محسوب میشوند؛ در حالیکه تنها ۹٪ افراد بالای ۶۵ سال فقیر هستند.
کودکان خردسال بیشترین آسیب را از فقر متحمل میشوند، و این اثرات اغلب تا تمام طول زندگی باقی میمانند.
فقر عمدتاً از طریق کیفیت فرزندپروری و منابع خانوادگی بر تکامل اثر میگذارد:
سختیهای مادی: ناامنی غذایی، بیثباتی مسکن، مراقبت ناکافی پزشکی، مشکلات مالی شدید، ناتوانی در پرداخت هزینههای زندگی.
این عوامل موجب افزایش استرس والدین (افسردگی مادر، تعارضات زناشویی)، کاهش سرمایهگذاری بر کودک (اسباببازی آموزشی، کتاب، آموزش پیشدبستانی باکیفیت، فعالیتهای مشترک والد–کودک).
در نتیجه، فرزندپروری مثبت کاهش یافته و فرصتهای یادگیری محدود میشوند.
کاهش مهارتهای شناختی (خواندن، ریاضی).
کاهش شایستگیهای اجتماعی–هیجانی (مشکلات در خودتنظیمی، عملکرد اجرایی ضعیف، افزایش مشکلات رفتاری).
تفاوتها در زبان: از همان آغاز زبان بیانی آشکار میشوند و در ۲–۳ سالگی قابلتوجه هستند.
در سن مدرسه، کودکان فقیر بهطور متوسط در خواندن و ریاضی عقبتر از همسالان با درآمد بالاتر قرار میگیرند و بسیاری هرگز این فاصله را جبران نمیکنند.
افزایش شیوع ناتوانیهای یادگیری و اختلالات رفتاری–هیجانی شدید.
افزایش تکرار پایه تحصیلی و دریافت خدمات مداخله زودهنگام یا آموزش ویژه.
افت تحصیلی و ترک تحصیل: نرخ ترک تحصیل دبیرستانی در کودکان فقیر ۱٫۵ تا ۲٫۵ برابر کودکان غیر فقیر است.
مطالعات نشان دادهاند که افزایش درآمد خانوار میتواند بهطور معناداری پیامدهای تکاملی و تحصیلی کودکان فقیر را بهبود دهد:
اعتبار مالیاتی درآمدی (Earned Income Tax Credit)
مزایای ملی کودک در کانادا (National Child Benefit)
اصلاحات رفاهی
آزمایشهای طبیعی مانند توزیع سود کازینو در قبایل بومی آمریکا
همه این موارد نشان دادهاند که کاهش فقر = بهبود رشد، یادگیری و عملکرد تحصیلی کودک.
علاوه بر فقر خانوادگی، زندگی در محلههای با تمرکز بالای فقر نیز پیامدهای تکاملی، رفتاری و تحصیلی کودکان را بدتر میکند. این اثرات در نوجوانی و بزرگسالی نیز تداوم یافته و میتواند فرصتهای شغلی، تحصیلی و سلامت آینده را محدود کند.
این بخش بهخوبی نشان میدهد که فقر نهتنها مسئلهای اقتصادی، بلکه یک ریسک فاکتور عمده برای تکامل مغزی، رفتاری و تحصیلی کودکان است.
مطالعات اخیر نشان دادهاند که کودکان خانوادههای فقیر دچار تغییرات ساختاری در مغز میشوند:
کاهش حجم قشرهای فرونتال و تمپورال و همچنین هیپوکامپ.
این نواحی نقش حیاتی در آمادگی مدرسه، موفقیت تحصیلی، عملکرد اجرایی، زبان و حافظه دارند.
اختلاف حجم این نواحی حدود ۱۵ تا ۲۰٪ تفاوت نمرات آزمونهای تحصیلی بین کودکان فقیر و غیر فقیر را توضیح میدهد.
همچنین، درآمد و تحصیلات والدین با سطح سطحی (surface area) قشرهای فرونتال، تمپورال و پاریتال کودکان ارتباط مستقیم دارد، و این ارتباط در خانوادههای زیر خط فقر قویتر است.
کودکان فقیر بیشتر در معرض استرسهای زودهنگام و استرسهای سمی (toxic stress) هستند.
این شرایط موجب اختلال در معماری مغز و تداوم آسیبهای تکاملی میشود.
مطالعات افزایش سطح کورتیزول در کودکان فقیر را نشان دادهاند، که شدت آن با مدت زمان فقر رابطه دارد.
کودکان فقیر:
منابع و محرکهای محیطی کمتری برای رشد شناختی، زبانی، اجتماعی–هیجانی و آمادگی مدرسه دریافت میکنند.
بیشتر در معرض استرس مزمن و مضر قرار دارند که به مغز و رفتار آنها آسیب میزند.
فرزندپروری در این خانوادهها، به دلیل فشار روانی والدین، غالباً کمتر حمایتی و مثبت است.
در کودکان بزرگتر و نوجوانان، زندگی در محلههای با فقر متمرکز و مدارس با کیفیت پایین، پیامدهای منفی را تشدید میکند.
برای کاهش اثرات فقر و کمک به کودکان:
حمایتهای دولتی از خانوادههای فقیر حفظ و تقویت شوند (مانند Earned Income Tax Credit، SNAP، و برنامههای ویزیت خانگی مادر–کودک).
در خانههای بهداشتی کودکان (Pediatric Medical Home)، غربالگری و ارجاع برای:
مشکلات تکاملی، رفتاری و سلامت روان کودک
افسردگی مادر
عوامل سختیهای مادی (Determinants of Health)
تقویت برنامههای سوادآموزی زودهنگام و فرزندپروری مثبت در نظام مراقبت سلامت کودکان.
این بخش نشان میدهد که فقر نهتنها بر رفتار و عملکرد تحصیلی اثر میگذارد، بلکه مستقیماً بر ساختار مغز کودک تأثیر میگذارد و همین موضوع ضرورت مداخلات زودهنگام را دوچندان میکند.
بر اساس دادههای NIMH، حدود ۶/۷٪ از بزرگسالان آمریکایی در سال ۲۰۱۵ حداقل یک دوره افسردگی ماژور (دو هفته یا بیشتر) را تجربه کردند.
در میان مادران تازهزا، این میزان بیشتر است. طبق آمار CDC (2012)، حدود ۱۱/۵٪ از مادران علائم افسردگی پس از زایمان (PPD) را گزارش کردند.
بالاترین خطر ابتلا به PPD در گروههایی دیده شد که شامل:
مادران نوجوان
نژاد/قومیت خاص (بومی آمریکا، آسیای اقیانوسیه)
تحصیلات ≤ ۱۲ سال
مادران مجرد
سیگاریها
تجربه ≥۳ استرس عمده در سال قبل از زایمان
تولد نوزاد کموزن یا چندقلویی
نیاز نوزاد به مراقبت ویژه نوزادان (NICU)
فرزندان والدین افسرده، بهویژه در خانوادههای کمدرآمد، در معرض شیوع بالاتر اختلالات روانپزشکی قرار دارند.
ترکیب خشونت خانگی و افسردگی والدین پیش از ۳ سالگی با بروز ADHD در سنین پیشدبستانی مرتبط است.
افسردگی والدین در سالهای ابتدایی میتواند منجر به مصرف داروهای روانگردان در کودکان پیشدبستانی شود.
مطالعات طولی نشان دادهاند که اگر در دو نسل قبلی خانواده افسردگی ماژور وجود داشته باشد، فرزندان در نسل بعدی بیشترین خطر ابتلا به افسردگی را دارند.
درآمد پایین و تحصیلات کمتر مادر با مشکلات رفتاری بیشتر در کودکان ارتباط دارد.
زمانی که فاکتورهایی مانند سیگار کشیدن، علائم افسردگی و مصرف الکل مادر در مدلهای آماری کنترل شوند، بخشی از ارتباط بین وضعیت اقتصادی–اجتماعی و مشکلات رفتاری کودک (۲۵ تا ۵۰٪) کاهش مییابد.
این موضوع میتواند ناشی از:
کیفیت عملکرد خانواده
حساسیت مادر به کودک
تفاوت واکنش کودکان به شرایط اجتماعی–محیطی
و حتی مکانیسمهای اپیژنتیک باشد.
اختلالات رفتاری و هیجانی در ۱۱ تا ۲۰٪ کودکان دیده میشود و در حال حاضر در بین ۵ بیماری مزمن شایع با بیشترین ناتوانی عملکردی در کودکان قرار دارند.
توانایی پزشکان اطفال در تشخیص این مشکلات تنها با قضاوت بالینی (بدون ابزار استاندارد) پایین است (حساسیت ۱۴–۵۴٪).
بنابراین، غربالگری استاندارد افسردگی پس از زایمان، مشکلات رفتاری و هیجانی در مراقبتهای کودکان ضروری است.
AAP گزارشهای بالینی در زمینه ادغام غربالگری افسردگی پس از زایمان و غربالگری رفتاری–هیجانی در پدیاتریک مدیکال هوم منتشر کرده است. این گزارشها:
راهکارهایی برای غلبه بر موانع اجرایی غربالگری ارائه میدهند.
منابع اجتماعی و درمانی برای مادران افسرده و کودکان معرفی میکنند.
بر تقویت رابطه والد–کودک و حمایت از رشد اجتماعی–هیجانی کودک تأکید دارند.
CMS (Medicare & Medicaid) اخیراً غربالگری افسردگی مادر در ویزیتهای کودک سالم را تحت پوشش قرار داده است.
در برخی ایالتها حتی درمان مادران در حضور کودک و با تمرکز بر اثر وضعیت مادر بر کودک، قابل پوشش است.
این بخش نشان میدهد که افسردگی والدین و مشکلات سلامت روان، نه تنها بر والدین بلکه به طور مستقیم بر تکامل عاطفی–شناختی کودک اثر میگذارد و غربالگری منظم در سیستم مراقبت سلامت کودکان میتواند نقش پیشگیرانه کلیدی ایفا کند.
تحقیقات نشان میدهد که سوءاستفاده و غفلت از کودکان میتواند اثرات عمیقی بر تکامل جسمی، عاطفی و اجتماعی آنها داشته باشد. هنگامی که کودک به دلیل این عوامل از خانواده جدا میشود، ورود به سیستم مراقبت جایگزین میتواند یک فشار روانی جدید برای او ایجاد کند.
تا ۲۵٪ کودکان خردسال دارای تأخیر تکاملی هستند.
تا ۲۵٪ نوجوانان دچار اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) میشوند.
۸۰٪ نوجوانانی که سیستم مراقبت جایگزین را ترک میکنند، دارای مشکلات سلامت روان هستند.
بیش از ۴۰٪ نیازمند خدمات آموزش ویژه هستند.
این آمار نشان میدهد که کودکان در این شرایط نیاز به حمایت ویژه پزشکی و روانشناختی دارند.
کودک برای رشد اجتماعی و عاطفی سالم، نیازمند یک بزرگسال پایدار و پاسخگو است که عشق و پذیرش بدون قید و شرط ارائه دهد. حضور چنین بزرگسالی به کودک کمک میکند تا از تجربیات سوءاستفاده و غفلت گذشته عبور کند و رفتارهای ناسازگار کاهش یابد.
آموزش والدین جایگزین درباره اثرات استرس سمی بر یادگیری، رفتار و سلامت کودک ضروری است.
ارجاع کودک به مشاوره مبتنی بر تروما مانند «درمان تعامل والد-کودک» یا «رفتاردرمانی شناختی متمرکز بر تروما» میتواند مفید باشد.
تنوع فرهنگی در خانوادهها و جوامع، بر تکامل کودک و سلامت روان اثرگذار است. جوامع قوی با پیوندهای اجتماعی سالم، میتوانند امنیت، شبکههای حمایتی و فرصتهای آموزشی و تفریحی فراهم کنند.
محیط مدرسه و مراقبت باکیفیت، روابط حمایتی و ساختار قابل پیشبینی ارائه میدهد.
آموزشهای دوران کودکی باعث بهبود مهارتهای اجتماعی و شناختی و موفقیت تحصیلی بلندمدت میشوند.
خشونت و قرار گرفتن مداوم در معرض محتوای نامناسب از طریق رسانهها میتواند باعث:
اضطراب، افسردگی و رفتارهای پرخطر
کاهش مهارتهای اجتماعی و خلاقیت
مشکلات خواب و سلامت جسمی
اما استفاده محدود و هدفمند از برنامههای آموزشی و همراهی بزرگسالان، میتواند مهارتهای شناختی و اجتماعی کودکان را تقویت کند.
کودکان تحت مراقبت جایگزین نیازمند حمایت عاطفی و آموزشی ویژه هستند.
ایجاد پیوندهای امن با بزرگسالان پایدار برای رشد عاطفی ضروری است.
آموزش والدین جایگزین و توجه به محیط فرهنگی و اجتماعی کودک، میتواند اثرات منفی استرس و خشونت را کاهش دهد.
تحقیقات نشان میدهد که سوءاستفاده و غفلت از کودکان میتواند تأثیر عمیقی بر تکامل کودک داشته باشد. هنگامی که کودکان به دلیل سوءاستفاده یا غفلت از خانواده خود جدا میشوند، باید توجه داشت که این جدایی میتواند بهعنوان یک عامل استرسزا و منفی دیگر برای کودک عمل کند. اغلب کودکان از خانواده، دوستان، محله و مدرسه خود جدا میشوند و نیمی از کودکان در سیستم مراقبت جایگزین بیش از یک بار جابهجا میشوند. برنامههای بازگرداندن کودک به خانواده یا فرزندخواندگی اغلب نامشخص هستند و زمانبندی دقیقی ندارند. این فشارها میتوانند رفتار و تکامل کودک را تحت تأثیر قرار دهند.
کودکان تحت مراقبت جایگزین نسبت به همسالان خود در معرض مشکلات بیشتری از جمله مسائل سلامت روان، تأخیرات تکاملی و مشکلات یادگیری هستند. تا ۲۵٪ کودکان خردسال در سیستم مراقبت جایگزین دارای تأخیر تکاملی هستند، تا ۲۵٪ نوجوانان دچار اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و ۸۰٪ نوجوانانی که از سیستم مراقبت جایگزین خارج میشوند، دارای تشخیص بیماری روانی هستند. همچنین بیش از ۴۰٪ این کودکان نیازمند خدمات آموزش ویژه هستند و میزان ابتلا به بیماریهای حاد و مزمن در آنها نیز افزایش یافته است.
برای تکامل اجتماعی و عاطفی کودک، توانایی او در ایجاد پیوند امن با یک بزرگسال پایدار، مهربان و پاسخگو حیاتی است. حضور یک بزرگسال پایدار که عشق و پذیرش بدون قید و شرط ارائه میدهد، نقش کلیدی در کمک به کودک برای غلبه بر تجربههای سوءاستفاده و غفلت دارد. سن و سطح تکاملی کودک هنگام ورود به سیستم مراقبت جایگزین و کیفیت مراقبتی که دریافت میکند، بر پیامدهای عاطفی ناشی از سوءاستفاده و جدایی تأثیر میگذارد. جابهجاییهای متعدد در سیستم مراقبت جایگزین میتواند توانایی کودک در ایجاد پیوندهای امن را بیشتر مختل کند.
متخصصان سلامت کودکان باید تأثیرات قرار گرفتن کودک در سیستم مراقبت جایگزین را در نظر داشته و حمایتهای لازم را برای کودک و والدین جایگزین ارائه دهند. آموزش والدین جایگزین و فرزندخوانده درباره اثرات استرسهای سمی بر یادگیری، رفتار و سلامت کودک میتواند به درک رفتارهای ناسازگار و چالشبرانگیز کودک کمک کند. ارجاع کودک به خدمات مشاوره مبتنی بر تروما، مانند «درمان تعامل والد-کودک» یا «رفتاردرمانی شناختی متمرکز بر تروما»، میتواند مفید باشد.
تنوع فرهنگی در کودکان و خانوادهها در سنتها، زبانها، آداب و رسوم، باورها، روشهای بهداشتی و تعاملات اجتماعی آنها منعکس میشود. این تنوع در جامعه وجود دارد، اما جوامع میتوانند از نظر وضعیت اقتصادی، سلامت، تحصیلات و تنوع قومی نیز متفاوت باشند. این تفاوتها میتوانند مزایا یا معایبی ایجاد کرده و منجر به نابرابری در سلامت و رفاه کودک شوند.
جوامع با پیوندهای فرهنگی قوی اغلب سرمایه اجتماعی بالایی دارند که شامل شبکههای حمایتی، اعتماد و احساس امنیت است. چنین جوامعی میتوانند فرصتها و منابع محافظتی برای کودک فراهم کنند، مانند کتابخانهها، پارکها، شبکههای اجتماعی، مؤسسات مذهبی، مدارس باکیفیت و مراقبتهای باکیفیت از کودکان. اما خانوادههایی که به دلیل مشکلات اقتصادی مجبور به جابهجایی مکرر هستند، کمتر از این حمایتها بهرهمند میشوند.
مدارس با کیفیت میتوانند روابط حمایتی با بزرگسالان و همسالان، محیطی قابل پیشبینی و ایمن برای ابراز خود کودک فراهم کنند. آموزشهای باکیفیت دوران کودکی و برنامههای مراقبت از کودک باعث بهبود تکامل شناختی و اجتماعی-عاطفی کودکان و موفقیت تحصیلی بلندمدت آنها میشوند. این آموزشها میتوانند درآمد و بهره وری آینده را افزایش داده، وابستگی به خدمات اجتماعی را کاهش دهند و سلامت و مهارتهای فردی را بهبود بخشند.
متأسفانه، خشونت یکی از تأثیرات فرهنگی گسترده بر تکامل کودک در جهان امروز است. کودکان ممکن است با جنگ، تروریسم، محلههای ناامن و سوءاستفاده خانگی مواجه شوند. این تجربیات میتوانند حس اعتماد کودک را کاهش داده و او را دچار اضطراب، افسردگی یا رفتارهای پرخطر کنند.
افزایش استفاده از فناوریهای مبتنی بر صفحهنمایش (تلویزیون، بازیهای ویدئویی، تبلتها و اینترنت) نیز میتواند باعث کاهش تعامل اجتماعی، فعالیت بدنی و رشد مهارتهای تحصیلی و خلاقیت شود.